به گزارش پایگاه تخصصی مسجد، مسجد ایده؛ "بیاییم
روراست، برای خدا، عملمان، معاملهمان و ازدواجمان برای خدا باشد. یعنی واقعا همه
را از خودمان بدانیم. خودمان را از آنها بدانیم. در خیر و شر و خوشی با هم باشیم.
به همدیگر مودت، محبت، صمیمت و الفت داشته باشیم". این جملات زیبا، نصایح یک
روحانی مسجد است که مردم تمام محله او را دوستش دارند و از بچهگی با او انس گرفتهاند.
امامی که اخلاق خوبش، باعث شد تا مردم نام یک کوچه را به اسم او بزنند؛ کوچه مقدس.
در
سالروز ولادت حضرت نبیاکرم(ص) و فرزندش امام صادق(ع)، روز اخلاق و مهرورزی به
سراغ مسجد خاتمالاوصیاء میرویم که همه به نام امامش قسم میخورند، امامی که با
ایدههای مهرورزانه خود، همه هستی و جوانی اش را پای مردم این محله گذاشت و 40 سال
برای آنها خدمت کرد:
سلامی که معجزه میکند
اهالی محل همه او را میشناسند از بچههای کوچک گرفته، دانشآموزان و همه کاسبان
او را سالهاست که میشناسند و دوستش دارند. اهالی محله میگویند ممکن نیست از
کوچه رد بشود و سلام نکند. وظیفه کسی نمیداند و منتظر هم نیست که به او سلام کند،
کسی را بشناسد یا نشناسد مهم نیست. به همه سلام میکند. همیشه مسیر مسجد تا خانه
را چه زمستان و چه تابستان پیاده میرفت تا بتواند به همه سلام کند و احوالی
بپرسد، سلامهایی که معجزه میکرد.
تبرکی برای بچهها و کسبه محله
کسبه محل، میگویند همیشه صبحها اول وقت میآید و گاه دشت اول را خود به همه هدیه
میدهد. به بچهها و اهالی محل هدیه میداد. گاه شده بود ناگهانی به سلمانی برود.
تا بچههایی را که آمده بودن سلمانی میدید، خیلی آرام و بیصدا به مغازه بغلی می
رفت و نوشابه و کیک میخرید و میداد به پیرایشگر محله تا بعد از اصلاح به بچهها
بدهد. پول اصلاح را هم حساب میکرد. موقع رفتن وقتی بچهها میفهمیدند خوشحال میشدند
و باور نمیکردند روحانی محل پول اصلاحشان را حساب کرده باشد. روزهای عید همیشه در
جیبهایش اسکناس هدیه پیدا میشد.
هم قد و قواره بچهها با آنها بازی
میکرد
گاه عبایش را در میآورد و با نوجوانان مسجد کشتی میگرفت. بچهها دوستش داشتنند و
او را همچون پدر خود حساب میکردند. مانع از بازی بچهها در مسجد نمیشد. توصیه میکرد
در مسجد بمانید و بازی کنید اما به خیابان نروید تا ماشینها به شما صدمه نزنند.
تمام بچههای مسجد خاتمالاوصیاء در همین حال و هوای بازی با هم مانوس و بزرگ شده
بودند. در برخورد با بچهها، هم قد و قواره بچهها میشد و برای همه کودکان مسجد
اسطوره بود. بچههای این مسجد زودتر از بزرگترها به مسجد میرفتند، میگفتند حاج
آقا مقدس به آنها احترام گذاشته است.
امامی که عکس بچهها را نگه میداشت
هر بچهای که میآمد مسجد میسپرد عکس خود را برایش بیاورد. سفارش میکرد اسم خود
را پشت عکس بنویسد. سنتی شده بود بین بچهها که عکسهایشان را به حاج آقا بدهند.
حسابی ذوق میکردند. حاج آقا همه عکسها را پیش خود نگه میداشت. تا بچه یا دانشآموزی
غایب میشد با همان عکس احوال او را جویا میشد. آن عکس ها هنوز هم هستند و جوانان
مسجد با آنها کلی خاطره دارند.
درس خواندن یا نخواندن بچههای
مسجدی
همیشه به مدارس سر میزد. موقع جشن تکلیف که میشد با همان اسکناسهای معروفش به
دختران نوجوان هدیه میداد و برایشان صحبت میکرد. خیلی از مادران و پدران امروز،
از دوران مدرسه و آمدنهای حاج آقا خاطرات دارند و هنوز حرفهایش را به خاطر
دارند.
با
بچههای بازیگوش صحبت میکرد تا میفهمید دانشآموزی درس نمیخواند به دیدنش میرفت
و از او تعهدنامه میگرفت که درس بخواند. حتی میسپرد که همراهانش از این تعهد عکس
بگیرند تا قول بین او و آن بچهها فراموش نشود. برای او درس خواندن یا نوجوان
مسجدی مهم بود و در جهت درس خواندن بچهها قیام میکردند. گاه حضورش در مدرسه 10
دقیقه هم بیشتر طول نمیکشد اما همین مدت زمان کوتاه کافی بود تا بچهها شیفته او
بشوند.
عمل به سنتها در اقدامات او جاری
بود
40 سال پای مردم محله ماند و هیچ وقت فکر نکرد که تبلیغش موثر نیست. کنار مردم
ماند و علاوه بر مسجد، حوزهای در کنار مسجد تاسیس کرد و با اینکه 7 سال از تاسیس
آن نمیگذرد، توانست یکی از مدارس برتر تهران باشد. مقید بود به طلبهها سر بزند و
به عیادات بیماران شان برود. برای همه این مشغلهها فرصت داشت و هنوز هم به سیره
علما عمل میکنند. او با بچهها بچه بود و با بزرگترها بزرگ. عاشق کارش بود و برای
همین هم همیشه موفق بود. مردم محل به اسمش قسم میخوردند و امروز کوچه خود را به
نام او مزین کردهاند؛ کوچه مقدس.