به گزارش پایگاه تخصصی مسجد، روز 7 تیر 1360 بر اثر انفجار یک بمب نیرومند در مقر حزب جمهوری اسلامی در تهران ، آیتالله بهشتی و 72 تن از یاران امام خمینی به شهادت رسیدند. عامل این انفجار «محمدرضا کلاهی صمدی» از عناصر نفوذی فرقه رجوی بود.
هفتم تیر جلسه هفتگی حزب در سالن اجتماعات دفتر مرکزی در سرچشمه تهران برگزار شده بود، مطابق هر یکشنبه. قرار بود موضوع جلسه تورم و انتخابات ریاست جمهوری، باشد، برای همین تعدادی از وزرای اقتصادی دولت نیز در آن حضور داشتند اما بحث عوض شد. اعضا خواستند که درباره کاندیدای حزب برای ریاست جمهوری سخن بگویند، چرا که تنها یک هفته از عزل بنیصدر گذشته بود و کشور رئیس جمهور نداشت. دکتر محمد بهشتی، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، از محمدعلی رجایی سخن گفت که اگرچه عضو حزب نیست اما شرایط لازم را دارد. سخن به درازا نکشید و با انفجاری دیوار فرو ریخت و 73 نفر شهید شدند. رئیس دیوان عالی کشور، 27نماینده مجلس، چهار وزیر و 12 معاون وزیر در جمع متوفیان بودند.
حادثه هفتم تیر 1360 که از بزرگترین اقدامات تروریستی فرقه رجوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب می شد به فاصله یک روز پس از انفجار در مسجد ابوذر تهران که منجر به مصدومیت شدید حضرت آیت الله خامنهای شد، به وقوع پیوست.
در روز حادثه تعدادی از اعضای حزب و مسئولان قبل از جلسه شهید بهشتی پشت ایشان نماز را به جماعت خوانده بودند و بعد از نماز محل را ترک کرده بودند. یکی از این افراد حجت الاسلام مجتبی همدانی امام جماعت مسجد جامع امام سجاد(ع) فلکه دوم صادقیه است.
به بهانه سی و هفتمین سالگرد ترور خونبار حزب جمهوری اسلامی مصاحبهای با این امام جماعت فعال داشتیم. امام جماعتی که مسجد وی پر از شور شوق و حضور نوجوانان و جوانان است.
با اینکه در طول مصاحبه بارها چشمان ایشان اشک باران شد و گاهی هق هق گریه مصاحبه را قطع میکرد، ولی ایشان با صبری مثال زدنی از شهید بهشتی و دورانش گفت. آنچه در ادامه میخوانید بخش اول مصاحبه پایگاه تخصصی مسجد با حجت الاسلام همدانی امام جماعت مسجد امام سجاد(ع) است.
در ابتدا از حجت الاسلام همدانی این سوال را پرسیدیم که شما عضو حزب جمهوری اسلامی بودید و در روز حادثه کجا بودید؟
بله من از اعضاءِ حزب جمهوری اسلامی بودم و از ابتدای ثبت نام حزب در کانون توحید به دستور شهید بهشتی، در این حزب فعالیت داشتم و تا آخرین روزهای حزب، از اعضاءِ آن بودم.
آشنایی من با شهید بهشتی به سالها قبل از انقلاب برمیگشت. زمانی که من دانشجوی دانشگاه شریف بودم و برای پرسش و پژوهش نزد این شهید بزرگوار میرفتم.
بنده در عصر روز حادثه نماز مغرب و عشاء را با امامت شهید بهشتی خواندم و چون بعد از نماز ایشان در دفتر حزب جلسه داشتند من و برخی از مسئولین و اعضاءِ حزب، آنجا را به مقاصد خودمان ترک کردیم. بنده آن روز قرار داشتم و باید میرفتم. ولی تا آخرین لحظه با شهید بهشتی در حال صحبت بودم و سوالاتی از ایشان میپرسیدم و ایشان هم پاسخ گویان بنده را تا جلوی درب دفتر حزب همراهی کردند.
لحظهای که بنده از حزب خارج میشدم شهیدان باهنر و رجایی نیز در حال خروج از ساختمان بودند. چون ایشان هم جلسهای با هیئت دولت داشتند.
لحظاتی بعد، در راه بودم که صدای انفجار را شنیدم و بعد از آن از طریق دوستان باخبر شدم که شهید بهشتی و هفتادو دو تن از یارانش به شهادت رسیدند. بعد از شنیدن خبر سریع خودم را به محل دفتر حزب رساندم و با صحنهای دلخراش روبرو شدم. دفتر حزب به تلی از خاک تبدیل شده بود و صدای ضجه و شیون فضا را پر کرده بود.
از آشنایی با شهید بهشتی و تأثیرات ایشان بر خودتان بگویید.
من در قبل از انقلاب دانشجوی رشته سازه(عمران) در دانشگاه صنعتی شریف بودم و در همان حین درس طلبگی نیز میخواندم. در آن زمان روحانی شدن راحت نبود، لذا درس دانشگاهی را هم خواندم.
آشنایی من با شهید بهشتی به اصفهان برمیگردد. چهارشنبه شبها بنده به اتفاق برخی از دوستان به منزل ایشان میرفتیم. افراد مختلفی به منزل ایشان میآمدند و سوالاتی داشتند و ایشان هم پاسخ میدادند. آن زمان سوالات ما بیشتر شرعی بود چون در سالهای 51 و 52 جلسات مبارزاتی کمتر بود.
به عنوان مثال در یکی از این جلسات آقای درخشان و چند نفر دیگر از کسانی که در همان حادثه به شهادت رسیدند در این جلسات حضور داشتند و من ایشان را در آن زمان نمیشناختم.
سوالاتی که بنده از این بزرگوار میپرسیدم بیشتر به مسائل روز و دانشگاه مربوط میشد؛ مثلاً آیا غذای دانشگاه را بخوریم یا خیر؟! و امثال اینها. برخی سوالات هم مربوط میشد به موضوعاتی که برخی روحانیون در منابر خود میگفتند و به عمد یا سهو، این مسائل دارای تناقض بودند.
مثلا یکی از روحانیون تفسیر نادرستی از سوره بقره در یکی از مساجد شمیران ارائه کرده بود و گاو زرد را به طلا تقسیر کرده بود و گفته بود این آیات نشان از طلا و مبارزه با سرمایه داری دارد!
وقتی این مطلب را برای شهید بهشتی بازگو کردم، با لحنی رسا و جدی فرمودند: آیات را قرائت بفرمائید!
آیات را برایشان خواندم و ایشان فرمودند: این آیات هیچ ارتباطی با سرمایه داری ندارد و درآنزمان چیزی با عنوان مبارزه با سرمایه داری وجود نداشت.
با این تفاسیر، آیا شما خودتان را شاگرد ایشان میدانید؟
بله! من از ایشان خیلی چیزها آموختم. چه زمانی که در منزلشان خدمت ایشان میرسیدم و چه زمانی که در کلاسهای درون حزب از ایشان مطالب ارزندهای را فراگرفتم.
بیشترین تأثیری که شهید بهشتی بر شما گذاشت چه بود؟
جواب این سوال بسیار سخت است. چون ایشان در همه ابعاد زندگی موفق و الگو بودند. ولی آنچه که در درجه اول به ذهن بنده میرسد اخلاص و ایمان ایشان بود. ایشان بسیار انسان منظم و منضبطی بودند.
شهید بهشتی در عین تواضع، بسیار باوقار بوند. آن زمان که به منزل ایشان میرفتم، در هنگام خروج، با اینکه میهمان داشتند، بنده را که دانشجو بودم را با نهایت احترام بدرقه میکردند.
وقتی هم که به حضور ایشان میرسیدم، ایشان با اینکه روی زمین مینشستند، به پای بنده و دوستان هم سن و سالم برمیخاستند و احترام میگذاشتند.
با این حال باز هم معتقدم که همه خصوصیات اخلاقی شهید بهشتی زبانزد بود.
شما در مدیریت مسجد و امامت جماعت چه ویژگی خاصی از شهید بهشتی را در عمل به اجرا گذاشتید. چون مسجد شما یکی از مساجد پرشور و منظم است، لذا به عنوان کسی که خود را شاگرد آن شهید بزرگوار میداند کدام ویژگی ایشان را در امور مسجد سرلوحه قرار دادید؟
بنده در این زمینه خودم را خیلی موفق نمیدانم، ولی با این حال سعی کردم همه آنچه که از ایشان آموختم و یا آن تأثیراتی که ایشان بر من داشتند را در عمل به بهترین نحو انجام دهم.
اینکه به شکر خدا نظمی در کار مسجد وجود دارد و احساسی که نسبت به کار برای خدا دارم را از تأثیرات این مرد بزرگ میدانم.
ادامه دارد...